1

( برای دریافت پوستر در ابعاد و کیفیت اصلی کلیک کنید )

سردار شهید عبدالعلی اکبری

فرمانده سپاه میرجاوه سیستان و بلوچستان

تصاویر منتشر نشده از شهید اکبری

زندگینامه:

سال 1338 ه ش ، در پنجاه کیلومتری غرب اصفهان در یکی از روستاهای شهرستان مبارکه , مولد فرزندی برای اسلام بود که خود را در شرق و غرب و جنوب کشور، بلند آوازه ساخت. مردم متدین این روستا به کارگری، کشاورزی و دامداری مشغول بودند. اعضای خانواده نام با معنای عبدالعلی را بر او نهادند. مردم این دیار، به مهمان نوازی و شجاعت و پشتکار شهرت دارند و این خصایص درعبدالعلی نیز تجلی نموده، با استعداد سرشار خود و علیرغم محروم شدن از مهر و عطوفت مادری در سن شش سالگی وارد دبستان شدو پس از اتمام مرحله ی ابتدایی تعلیم و تربیت، به دلیل نبودن مدرسه راهنمایی در روستا، فاصله چندین کیلومتری روستا تا مبارکه را به صورت پیاده یا با دوچرخه طی می نمود و این مقطع تحصیلی را نیز به پایان رساند.
نبودن شرایط لازم و تنگدستی ناشی از حکومت ظالمانه ی ستم شاهی، مانع از ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر می شود و اوناچار نزد برادرش به کار می پردازد؛ لیکن عطش معرفت بیشتر، او را به کتابخانه ملی می کشاند. با رئیس کتابخانه آشنا و نسبت به مسائل سیاسی کشور آگاه می گردد. در این زمان عبد العلی که جوانی رشید و مستقل گردیده بود، با آوردن اعلامیه های امام به روستا و تکثیر آنها و با تلاش فراوان در آگاهی بخشیدن به اهالی روستا ، نقش فعالی را به عهده گرفت. وی پلاکاردهایی تهیه و با نوشتن شعارهای اسلامی، رشادت و بی باکی و معرفت خویش را در روستا اثبات می کند و همگام با مردم در راهپیمایی های اصفهان شرکت می کرد.در جمعه سیاه هفده شهریور 1357 که طاغوت، مومنین انقلابی را در میدان شهدا همانند برگ خزان بر زمین می ریخت، عوامل ژاندارم در محل، او را به سربازی فرا می خوانند. عبدالعلی ابتدا از معرفی خود امتناع می ورزد، ولی علیرغم میل باطنی به این مساله تن در می دهد و در نتیجه از زرین شهر به عجب شیر اعزام می گردد. پس از چند ماهی با یکی از همفکران خود بعد از صدور فرمان فرار سربازان توسط حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) ، طرح گریز شبانه از پادگان را به اجرا در می آورد و علیرغم گرسنگی مفرط به دلیل ترس از معرفی به نیروی نظامی تا عصر روز بعد به جایی مراجعه نکردند و با پوشیدن لباس شخصی برای سفر، به شهر می روند و به ترمینال مسافربری می آیند؛ اما در همین هنگام توسط مامورین، شناسایی می شوند و پس از تعقیب و گریز در محوطه، دوست عبدالعلی دستگیر می شود. او بدون اینکه پولی داشته باشد، با زحمت زیاد، خود را به اصفهان می رساند و مخفی می شود. در این مدت خانواده اش مقاومت می کنند، اگر چه پدرش پیوسته از جانب مامورین تهدید و مورد ضرب و شتم قرار می گیرد. قاب عکسی از شاه معدوم در منزل بود. یک روز «عبدالعلی» در حضور اعضای خانواده آن را زیر پایش خرد می کند و با این عمل اعتراض خودش را علیه رژیم پهلوی نشان می دهد. با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری حضرت امام (ره) در بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت، روح جدیدی در خدمت بیشتر و بهتر به اسلام و انقلاب و مردم در او دمیده می شود. وی چون نهایت اخلاص و بندگی را در خدمت صادقانه و در راه خدا برای محرومین می دانست، لذا آماده خدمت در نقاط محروم می شود و با ورود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تاریخ 6/4/1358 با اولین گروههای اعزامی به منطقه ی سیستان و بلوچستان مهاجرت می نماید و پس از ورود به زاهدان، با سایر دوستان اعزامی در قالب یک گروه به سمت سربوک از توابع شهرستان چابهار حرکت می کند. در آنجا دوشادوش برادران جهاد سازندگی علاوه بر مقابله نظامی با اشرار و شناسایی خانواده های مستمند و فقیر، اقلام ضروری و مورد نیاز آنها را فراهم می کند. پس از چند ماه اقامت در آن محل، از یک طرف گرایش و علاقه و محبت شدید برادران بلوچ به این جوانان فداکار و مخلص افزایش می یابد و از طرف دیگر به سبب وجود و خصومت عوامل داخلی استکبار، برخوردی مسلحانه با عده ای از اشرار به وجود آمد.در این درگیری مسلحانه، برادر «صالح، فرمانده سپاه «نیکشهر» به همراه برادران « ساوجی» و« برخشان» که به منظور توزیع مواد غذایی بین خانواده های محروم منطقه رفته بودند، به فیض شهادت نایل می گردند، ولی برادر« اکبری» وعده ای دیگر سیزده روز به تعقیب آنها می پردازند که اشرار به خاک کشور مجاور می گریزند و آنها به اجبار مراجعت می نمایند. بعد از آن به اتفاق عده ای از برادران به مرخصی می رود و در این بین به خانواده شهید «برخشان» نیز سر زده و دلاوریهای او را برای والدینش بازگو می کند. سپس به «زاهدان» باز می گردد و از آنجا به اتفاق سایر برادران، همراه با نظارت و مسئولیت حاج محمود اشجع ،جهت فعالیتهای عمرانی و فرهنگی عازم منطقه «زهکلود» و «هامون جازموریان» از توابع «کهنوج » می شوند. بعد از آن با آغاز توطئه توسط عوامل خود فروخته استکبار، گروهکهای سر سپرده در کردستان در معیت، قاسم ترک لادانی و حسن کفعمی عازم دیار سنندج و دیواندره می شود و در چند در گیری با نیروهای الحادی حضور فعال و ثمر بخشی داشته است. با شروع جنگ تحمیلی و گسترش تجاوز نیروهای بعث عراق، به اتفاق برادران، عازم «آبادان» می گردد  .در جبهه بهمن شیر، در یک درگیری مستقیم و رویارویی، پس از کشتن چند عراقی از ناحیه گردن و فک مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و به سختی مجروح می شود . پس از توقف کوتاهی جهت درمان و معالجه به «اصفهان» فرستاده می شود. در این مدت چون قادر به غذا خوردن نبود، فقط مایعات مصرف می کند.در زمستان 1359 مجددا به زاهدان اعزام می شود. این بار با توجه به وضعیت منطقه مرزی «میر جاوه»، تشکیل سپاه و فرماندهی آن به عهده او محول می شود. اودر این سمت منشا خدمات زیادی برای استان «سیستان وبلوچستان» می شود. با سپری کردن عمری توام با جدیت و تلاش در محراب عبادت و به هنگام ادای فریضه نماز جماعت به دست یک عامل بیگانه به شهادت می رسد.

خط

خاطرات

خط

“فراق”  

روزی عبدالعلی در حالی که تعدادی کتاب دبستانی برای بچه هایمحروم منطقه سیستان و بلوچستان آماده کرده بود، با یک ماشین سیمرغ برای خداحافظیبه منزل آمد. من و خواهرم گریان شدیم و به او گفتیم: مواظب خودت باش، ما برای توخیلی نگرانیم. او با روحیه ای شاد و خندان به ما روحیه داد و گفت: از شما انتظارنداشتم که گریه کنید؛ بلکه باید خوشحال باشید. شما اینقدر نگران هستید، پس اگرروزی خدا توفیق داد و من هم مثل برادران دیگر لیاقت شهادت را پیدا کردم، چه میکنید؟و به هر حال ما را وادار کرد تا بخندیم و گفت: تا شاد نباشید نخواهم رفت. درصورتی از اینجا می روم که شما خوشحال باشید.

به نقل از خاطرات برادر شهید

خط

“فعالیت علیه رژیم طاغوت”  

شهید اکبری با پیروی از رهنمودهای امام راحل، در اولین فرصت ازپا دگان گریخت و عملا تلاش برای سرنگونی طاغوت را آغاز کرد و به صفوف تظاهرکنندگان علیه رژیم پیوست. بعضیاوقات من و فرزند سه ساله ام را همراه خود به اصفهان می برد و در اعتراضات عمومی وفرا گیر مردم بر ضد حکومت جابر در صف اول تظاهرات شرکت می کردیم. حتی بعضی اوقاتبا مامورین درگیری لفظی پیدا می کرد. یک روز ضمن تظاهرات، همدیگر را گم کردیم؛ تاشب که در منزل یکی از بستگان به هم رسیدیم. بسیار نگران بودم، چرا که ایشان پس ازمرگ مادرم پناه خوبی برایم بود. پیوسته این شعار را بر زبان جاری می ساخت: سکوت هرمسلمان خیانت است به قرآن.

به نقل از خاطرات خواهر شهید

خط

“پرواز بلند یاران”  

اردیبهشت سال 59 بود. در معیت یک گروه سیزده نفره به فرماندهیسردار رشید اسلام، عزت الله شمخانی به غرب کشور برای مقابله با گروهکهای ملحد بهآن دیار روانه شدیم. در دیواندره دو نفر به فیض شهادت نایل شدند و پس از شروع جنگتحمیلی نیز سه نفر دیگر از همرزمان ما به لقای خدا شتافتند. سردار رشید سپاه اسلامشهید عبدالعلی اکبری پس از مجروح شدن در آن منطقه، به عقب منتقل می شود تا مشهدخویش را در جایی دیگر بیابد. بعد ها هم شمخانی به جمع یاران شهید پیوست. در نهایتاز آن جمع بیش از نیمی به جانب حق تعالی پرواز نمودند.

به نقل از خاطرات برادر محمود کوهانستانی

خط

“فداکار و وفادار”  

در بهار 1359 که گروهک های ملحد، طراوت و سر سبزی خطه غرب رابا وجود شیطنت آمیز خویش، به سیاهی و کینه تبدیل نموده و بذر عداوت و خصومت بامردم مسلمان کرد را در آن دیار پاشیده بودند، با یک ستون عملیاتی از گردنه ای درکردستان عبور کردیم. هوا تاریک بود. ماشین سر ستون در کمین کومله افتاد و حدود نیمکیلومتر بین خودروهای ستون برای پیمودن ادامه مسیر اختلاف نظر پیش می آید. برادراکبری و همراهان او که از زاهدان آمده بودند، می گویند: اگر شما می خواهید برگردید، ما بایستی برویم جلو و مطلع شویم که بر سر آنها چه آمده است؟ به کمین افرادمی رسند که چند نفر از آنها از ناحیه کمر و سر به سختی آسیب دیده بودند. برادراکبری به سرعت با سیمرغ، مجروحین را به بیمارستان سنندج می رساند و از آنجا بهتهران منتقل شدند. مننیز از جمله آنها بودم که پس از درمان، جانباز شده و سوار چرخ مخصوص می باشم. اکنونعلیرغم گذشت سالها از آن واقعه، خاطره اش برایم به زلالی آب روان، روشن و شفاف است.

به نقل از خاطرات برادر محمود کوهانستانی

خط

“پایه گذاری سپاه مرزی”  

از شروع به کار و فعالیت رسمی سپاه پاسداران در بخش مرزی «میرجاوه »واقع در منازل سازمانی بخشداری مدتی نگذشته بود که سپاه، بودجه ای برایاحداث پایگاه در آن منطقه اختصاص می داد و همزمان فعالیتهای ساختمانی آغاز گردید.از همان ابتدا برادر اکبری ضمن تهیه و فراهم کردن مقدمات کار، برای پشت گرمینیروها و نیز تسریع در ساخت و اتمام پایگاه، شخصا وارد عمل در کار بنایی شده و درپایان، هر روز پس از اتمام کارهای روزانه در کنار آنها به والیبال می پرداخت وهمچنین روزهای پایانی هفته به مصداق قائمین فی الیل و صائمین فی النهار روزه داربود.

به نقل از خاطرات برادر سردار صادق اشجع

خط

“قلب منطقه کجاست؟”  

خانه پاسدار مرکز آموزش برادران بسیجی داوطلب خدمت و همکاری باسپاه یا اعزام به جبهه در زاهدان بود. یکی از روزهای نیمه اول سال 1360 برادر عبدالعلی اکبری به آنجا آمد و تقاضای پنجاه نفر نیرو جهت انتقال به «میر جاوه» کرد.از آن روز مدتی گذشت. در مراجعات از یک گشت عملیاتی که در اطراف زاهدان و مناطقمرزی جهت تعقیب اشرار داشتیم، به ایشان گفتیم: خوشا به حال شما که در جریان امورمنطقه قرار می گیرید و با مسائل آشنایی ملموس دارید. در جواب گفتند: خوشا به حالشما که در خانه پاسدار و آموزش منطقه هستید، زیرا که آموزش، مرکز و قلب منطقه است.

به نقل از خاطرات برادر مصطفی دشتی

خط

“امام جماعت، نماز شهادت”  

در سال های 1359 –1360 در خدمت برادر بزرگوار سردار عبد العلی اکبری بودم. وی به نماز اهمیت زیادیمی داد و سعی داشت نمازهایش را حتی المقدور به جماعت اقامه نماید. در مواقعی که درسپاه امام جماعت نبود، یک نفر از برادران را به عنوان امام جماعت معرفی می کرد تانماز بر پا شود.
یکی از روزها که بهاتفاق ایشان از گشت عملیاتی بر گشتیم، موقع ظهر به سپاه رسیدیم. برادران به صورتفرادی مشغول نماز خواندن بودند. ایشان سخت ناراحت شد و فردای آن روز در صبحگاهحدود نیم ساعت پیرامون اهمیت نماز جماعت صحبت کرد و گفت: چرا باید در جمعی که تعداد زیادی پاسدارو بسیجی حضور دارند، نماز جماعت بر گزار نشود؟ و همان جا یک نفر را که متصدی امورتبلیغات بود، به عنوان پیش نماز معرفی کرد و آخر الامر نیز خود به هنگام اداینماز، در حالی که امام جماعت بود، به فیض شهادت نایل گردید. پیامبر اکرم می فرماید:یکنماز جماعت از یک سال نماز فرادی بهتر است.

نماز، سرود ایمان /  ص60

خط

“زیارت مشهد الرضا وآرزوی شهادت”  

چهارشنبه بیست و چهار آذر سال 1359 برابر با بیست و نهم صفر،شب شهادت حضرت امام رضا (ع)، عبدالعلی در معیت دوستان به پا بوسی حضرت ثامن الائمهبرای عرض ادب و ارادات مشرف شد. در این سفر آخر، از پرودگار خویش خالصانه آرزویشهادت در راه او را می نماید. هنوز یک سال سپری نشده بود که به سوی معبود خویششتافت. اگر عبدالعلی مشهد از مشهد عبد العلی فاصله دارد، لیکن وقت شرعی صلاه ظهردر هر دو مشهد، یعنی مشهد الرضا (ع) و مشهد عبدالعلی اکبری، مثل هم است.

اغنیا مکه روند و فقرا سوی تو آیند        جان به قربان تو که حج فقرایی

خط

“صله رحم و جذب آشنایان”  

 امام صادق (ع)فرمودند: صله رحم حساب را آسان می گرداند. برادر عبدالعلی اکبری قبل از شهادت، هرزمان که از سیستان و بلوچستان، کهنوج، کرمان و یا کردستان برای پیگیری امور آنجادر اصفهان توقفی داشت، به روستا می آمد و دیداری هر چند کوتاه با بستگان و اقوامبه عمل می آورد و ضمن تفقد و دلجویی، آنها را امر به معروف و نهی از منکر می کرد.دوستانو آشنایان در این ملاقات اندک از او مطالب مختلفی یاد می گرفتند و ماشین سیمرغ اورا که در درگیری های مختلف با ضد انقلاب، آماج گلوله های دشمنان قرار گرفته بود،مشاهده می کردند و با شنیدن جانفشانی ایثار گران، خود به مبارزانی جدی در صفانقلاب تبدیل می شدند.دراین ملاقاتها بود که پسر عمو و پسر دایی او نیز به جمع رزمندگان پیوستند و هر دودر عملیات بدر شهید گردیدند و به شهید خانواده خود ملحق شدند.

خط

“آگاهی مردم”  

آگاهی مردم هر هفته یک بار در بخش های مرزی شهرستان های زاهدان – سراوانیعنی میر جاوه، جالق، از پایگاهمان در سراوان جهت کسب اطلاعات و حضور در معابرتردد اشرار و قاچاقچیان و گذرگاه های آنها جهت ایجاد امنیت در منطقه، گشت عملیاتیداشتیم. علیرغم شنیدن زیاد از میرجاوه تا آن هنگام، هنوز آن را ندیده بودم. در یکیاز گشتها با ورود به آنجا، برادر مبارز عبد العلی اکبری با خوشحالی و سرور، درسپاه را به روی برادران باز نموده و با خوشرویی از ما استقبال کرد و دستور داد بهسرعت برای ما غذا بیاورند.پساز ورود به پایگاه نزد ایشان رفتم و از او سوال کردم: چرا شما به منطقه نمی آیید؟در جواب گفت: اینجا و آنجا فرقی
نمی کند. ما همه برای خدمت به این دیار آمده ایم؛ پس باید آنها را آگاه کنیم تافریب اشرار از خدا بی خبر و قاچاقچیان مفسد را نخورند وقتی انسان، هدفش خدمتخالصانه در راه خدا باشد، مکان برای او مهم نیست و فرقی نمی کند در کجا باشد. (( والذینجاهدو افینالنهدینهم سبلنا وان الله مع المحسنین.))

به نقل از خاطرات برادر سیف الله کریمی

خط

“اثر شهادت در حال نماز”  

روزهای اول انقلاب، در منطقه بلوچستان در میرجاوه بودیم وفرمانده مان هم یکی از بچه های اصفهان به نام برادر عبدالعلی اکبری بود. او برخوردخیلی خوبی با مردم داشت. در مدت کوتاهی توانسته بود محبوبیت زیادی میان مردم بهدست آورد و این را اشرار نمی توانستند تحمل کنند. کسی را فرستادند میان ما، برایخبر چینی و کارهای دیگر.آن روز نماز جماعت به امامت دوست خوبمان برادر اکبری برپاشد و بسیار شلوغ هم شده بود. در سجده بودیم که صدای رگبار اسلحه ای آمد. اسلحههمان فرد نفوذی بود که به سوی برادر اکبری نشانه رفته بود. برادر اکبری خونین برسجاده اش افتاد. دشمن گمان می کرد که با این کار می تواند موفق شود. اما با شهیدشدن برادر اکبری، آن کسانی که فکر می کردند پاسدارها نماز نمی خوانند و مسلماننیستند، با چشم خود عظمت روح بزرگشان را دیدند و همین امر باعث شد که بتوانیم درطول جنگ، از نیروهای بومی بلوچستان، لشکری از عشایر تشکیل بدهیم.

به نقل از خاطرات برادر سردار علیرضا عظیمی

خط

وصیت نامه

خط

بسم الله الرحمن الرحیم

من از وقتی نام امام خمینی را شنیدم و انقلاب اسلامی را راستینشناختم، در تاریخ 6/4/1358 وارد سپاه پاسداران شدم و به سیستان وبلوچستان رفتم تاتاریخ 18/2/1359؛ و از این تاریخ هم بنا به ضرورتی که در کردستان حس می کردم، بهمنطقه رفتم و فقط در سپاه است که احساس می کنم به خدا نزدیک تر شده ام و خیلیخوشحالم که می توانم گام مثبتی در راه اسلام و خط امام بر دارم. از پدر و مادرمممنونم که خیلی زحمت کشیدند و مرا بزرگ کردند و به من کمک کردند که به اسلام خدمتکنم. دوستان، برادران و همسنگران زیادی از پیش ما رفتند، شهید شدند و به پروردگارپیوستند؛ و همین برادران هم که شهید شدند، به من فهماندند که تا لیاقت شهادت رانداشته باشی ولو اینکه در درگیری های شدیدی هم باشی، جان سالم به در می بری و اولباید زمینه را پیدا کرد. اگر خود را به خدا نزدیک ساختی، خالص شدی و بی ریا مومنبودی و فقط فی سبیل الله کار کردی، به خدا خواهی رسید؛ وگرنه سالها هم در سپاهباشی، در جنگ کشته نخواهی شد. این عملا به من ثابت شد. من با چند نفر از برادرانکه در حال حاضر شهید شده اند، بوده ام و آنها را می شناختم که چگونه خالص بودند وچگونه در خون خود غلطیدند و به آنجا که پرواز داشتند، رفتند. اینها همه گلچین شدندو رفتند و من هم از خدا می خواهم که به آنها بپیوندم و وصیت نامه مرا بخوانند. ازپدر ها و مادرها می خواهم جوانها را تشویق کنند که در راه اسلام و پاسداری ازانقلاب اسلامی قدم بردارند. از پاسداران می خواهم عناصر کثیفی را که کردستان را بهآتش کشیدند، به خاک و خون بکشند و با اخلاق اسلامی رفتار کنند و با رفتار یکمسلمان واقعی و همچون امام، مردم را تربیت کنند. به پدر زحمتکش خود سلام می فرستمو امیدوارم که مرا حلال کند و برادران و خواهران کوچک مرا مسلمان و مجاهد تربیتکند. به برادرم خیر الله توصیه می کنم که خود سازی کند و قرآن بیاموزد و به اسلامخدمت کند. برادر بزرگم جواد و زن برادرم که برای من زحمت کشیده اید، سلام فراوانمی فرستم و اگر من از نظر اقتصادی پولی پیش آنها دارم، به برادرم خیر الله کمککنند که درسش را بخواند و فرشته و مهرداد را درست تربیت کرده و آنها را پاسدار وشجاع تربیت کنند. من دلم می خواست که ازدواج کنم و بچه دارشوم، ولی الان ضرورت استکه من در کردستان باشم و نمی توانم. پس از شهید شدنم مرا در روستای خودمان نزدیکقبر مادرم به خاک بسپارید. هر چند دلم می خواهد نزدیک قبر های برادران شهیدم باشم،ولی فرقی نمی کند. همه ان شاء الله پیش خدا می رویم. سلام مرا به همه برسانید.خواهرانم را سلام می رسانم و به آنها سفارش می کنم بعد از شهادت من گریه نکنند وصبر ومقاومت داشته باشند. در ضمن روی قبر من ننویسند ناکام، زیرا هیچ کامی بهتر ازاین نیست که در راه هدفم کشته شوم. برادرانم محمود و محمد را سلام می رسانم وخانواده را سلام می رسانم. خلاصه برادران همه رفتنی هستیم و باید پیش خدا برویم ومن این راه را انتخاب کردم و از عشقی شدید که نسبت به اسلام و نفرت شدیدی که نسبتبه دشمنان اسلام دارم، تصمیم گرفتم که اسلحه بگیرم و بجنگم. خلاصه هر چند که منکشته می شوم و اگر این لیاقت را پیدا کنم، پاسداری یک وظیفه و یک هدف است، نه یکشغل و عامل خوشگذرانی و زندگی کردن؛ بنابراین من به جوانان پاسدار توصیه می کنم کهاین وظیفه را انجام دهند تا بتوانند به هدفشان برسند. برادران، بنا به گفته حضرتعلی علیه السلام که:« خداوندایک لحظه مرا به خودم وا مگذار»، ما و شما هم بایدهمینطور باشیم و همیشه به یاد خدا! هر جا می رویم، اگر خودمان را با محیط تطبیقدهیم و خودمان را به یک چیزهایی سرگرم کنیم. هر چند که کار خوب بکنیم، ولی فایدهندارد. باید نیت برای خدا باشد، توام با عمل. اگر نیت نکنی که برای خدا کار کنی وخودت را سرگرم کنی، هر قدر هم که عمل صالح انجام دهی، بی فایده است. باید نیت کنیکه برای خدا کار کنی و لازمه برای خدا کار کردن، رنج و سختی است. اگر رنج و سختیکشیدی، برای خدا است و اگر رنج و سختی نکشیدی، خودت را سر گرم کرده و به یک چیز دلخوش می کنی و کاری می کنی که آن وقت برای خدا نیست. خدا حافظ.

یک نظر برای “سردار شهید عبدالعلی اکبری

  1. Avatar محمد گفت:

    جملات ناب و قشنگی در وصیت نامه این شهید بزرگوار است که می تواند حقیقتا مسیر را بما نشان دهد.
    تشکر از همه عزیزان که این زمینه پر برکت را بوجود آوردند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *