1

 

زندگی نامه+خاطرات در ادامه مطلب

 

امیر شهید محمد جعفر نصر اصفهانی :

 

تصمیم گرفتم که هیچ گاه جبهه را ترک نکنم. نمیدانستم، وارد کدام گردان رزمی شوم. میان ارتش و سپاه تردید داشتم. تا اینکه درعالم رویا امام زمان(عج) را زیارت کردم. عرض کردم: «یا حجت ابن الحسن! آقاجان! دراین شرایط چه کنم؟ آقا با مهربانی فرمودند: ارتش به شما نیاز بیشتری دارد، به ارتش بروید . از همان روز تصمیم گرفتم وارد دانشگاه افسری بشوم . تا بتوانم همراه رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل بجنگم.

 

زندگینامه

 

شهید محمد جعفر نصراصفهانی، درروزدهم شهریورماه 1339در «محله منارجنبان» در اصفهان بدنیا آمد.پس از طی دوران طفولیت به مدرسه رفت وتحصیلات خود را تا اخذ دیپلم متوسطه در رشته ریاضی در اصفهان ادامه داد.
در بهمن ماه 1357 و اوج گیری قیامهای مردمی در دبیرستان تحصیل می نمود و در مبارزه علیه رژیم حاکم با فعالیت هایی ازقبیل پخش اعلامیه امام (ره) به همراه دوستانش شرکت میکرد.
پس از اخذ دیپلم متوسطه در روز پانزدهم بهمن ماه 1358 به خدمت سربازی اعزام و پس از طی دوره آموزشی اولیه در مرکز آموزشی بیرجند به گروه 44 توپخانه اصفهان منتقل گردید.
درگروه 44 باتوجه به روحیه مذهبی و انقلابی که داشت در فعالیت های انجمن اسلامی مرکزآموزش توپخانه شرکت و در این فعالیت با سرگرد صیاد شیرازی و دیگرافسرانی که با ایشان همکاری می کردند آشنایی پیداکرد.
با شروع جنگ در سال 1359،در همان ماه های اول به اتفاق چند نفر دیگر داوطلبانه تقاضای اعزام به جبهه نمود ودر روزهای اول حضور در منطقه عملیاتی سوسنگرد مجروح و به بیمارستان منتقل گردید.
در مهرماه سال 1360با انتصاب سرهنگ صیادشیرازی به فرماندهی نزاجا، دردفتر ایشان خدمت خود را ادامه داد.
بعد از گذراندن 18 ماه خدمت دوره ضرورت و شش ماه خدمت احتیاط در تاریخ 15/11/ 1360خدمت وی به پایان رسید،‌ اما همچنان داوطلبانه به خدمت خود در دفتر فرماندهی نزاجا ادامه داد و در همین زمان با وساطت یکی ازافسران همکار با انتخاب یک همسر از خانواده ای متدین،‌ ازدواج نمود.
به توصیه تیمسار صیاد شیرازی و همکاران نزدیک ایشان خدمت در ارتش را به عنوان شغل دایم خودانتخاب و در سال 1361 وارد دانشکده افسری گردید.
در طول دوره دانشکده جوانی کاردان، باهوش و بینش مذهبی و سیاسی و با اخلاق بود.
در زمان جنگ با اینکه مرکز توپخانه در اصفهان بود، اما وی رسته پیاده را برگزید و دوره مقدماتی را در لشگر 28پیاده سنندج که در دو جبهه درگیر بود و از پر مخاطره ترین یگانها بود انتخاب کرد و به آن یگان منتقل و به عنوان فرمانده گروهان پیاده در خط مقدم جبهه مشغول بهخدمت گردید.
در سال 1367 در یک عملیات رزمی درمنطقه مریوان و پنجوین عراق به شدت مجروح و به پشت جبهه منتقل گردید و در همین زمان به واسطه تک شیمیایی دشمن بعثی آلودگی شیمیایی نیز پیدا نمود.
وی از سال 67 13تا 1373 در مشاغل زیر خدمتنمود:
بازرسی لشگر 28 سنندج – دوره عالی پیاده در شیراز.
فرمانده گروهاندانشجویان در دانشکده افسری.
قرارگاه شمال غرب نزاجا.
بازرسی نزاجا
فرمانده گردان تکاور تیپ 45 تکاور.
سال 1373 با ترفیع به درجه سرهنگی بعنوانفرمانده تیپ 1 لشگر 23 انتصاب و خدمت نمود.
سال 1374 بعنوان فرمانده تیپ 1 لشگر 77 پیاده ثامن الائمه (ع)
در این مسولیت با اینکه در شرایط جسمانی خوبی نبود و چند ماه قبل از آن مورد عمل جراحی ازناحیه معده قرار گرفته بود خدمت نمود.

خط

 

 

نحوه شهادت
در سال 1375 حال عمومی وی به واسطه مجروحیت و آلودگی شیمیایی از گذشته مجدداَ به وخامت گذاشت و بعد ازمدتی بستری شدن در بیمارستان و منزل و تحمل درد و رنج فراوان در روز 19 آبان ماه سال 1375 روح ملکوتی اش به لقاءالله و به خیل عظیم شهدا و مجاهدان راه اسلام پیوست.

 

خط

 

 

خاطرات

نماز جماعت
شهید نصر اصفهانی برای نماز جماعت اهمیت زیادی قایل بود، به ویژه برای نماز صبح. همیشه جزو نخستین کسانیبود که در کوی «شهید فلاحی» برای برپایی نماز صبح حاضر می‌شد.
اگر ما هم تنبلی می‌کردیم و در نماز صبح حاضر نمی‌شدیم، به ما تذکر می‌داد. بعد از نماز هم باخودروی شخصی‌اش، همکاران را به اداره می‌برد.
نمونه جالبی از جماعت ایشان به یاددارم:
«در بیمارستان بستری و واقعاً لاغر و نحیف بود و روزهای آخر زندگی‌اش راسپری می‌کرد.
به همراه «سرهنگ براتی» به ملاقات ایشان رفتیم. درست لحظه‌ای که رسیدیم، صدای اذان برخاست». به ما گفت: «وقت نماز است، چرا پیش من آمدید؟! چرا به نماز جماعت نرفتید؟!» و پس از احوالپرسی، ما را به نماز جماعت دعوت کرد.
هرگزنتوانستم خودم را لحظه‌ای به جای او فرض کنم. اگر من در آن حالت بودم، حتی نمی‌توانستم از جای خود تکان بخورم؛ اما ایشان مسیر زیادی را برای ادای این فریضه،نماز جماعت، طی می‌کرد تا به تکلیف عمل کند.
سرگرد خلبان هوشنگ یاری
منبع: کتاب مرد ره، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سال 1380

خط

از کسانی که نظم دانشکده رو به هم می زدن خیلی بدش می اومد. هم پیرو واقعی خط امام بود و هم دستورهای فرمانده هارو به دقت اجرا می کرد. به همین خاطر همیشه مرتب و منظم بود و سر وقت می رفت دانشکده. اون موقع تازه زندگی مشترک رو شروع کرده بودیم و وضع مالی خوبی نداشتیم. واسه همین حتی اون حقوق کمی رو که از دانشکده می گرفت، برامون خیلی مهم بود و روش حساب می کردیم. با این حال قبل از اینکه اولین حقوقش رو بگیره از من اجازه گرفت که اونو به حسال 100 کمیته امداد امام بریزه، می گفت نذر کرده؛ منم قبول کردم. با حقوق دومش هم یه قواره پارچه قبایی برای یه روحانی انقلابی که تو اصفهان می شناخت و دوستش داشت، خرید و بهش هدیه داد. اینطوری نذر دومش هم ادا شد! به دانشجوهایی که وضع مالی خوبی نداشتن هر جوری می تونست کمک می کرد؛ اما خیلی مخفیانه، طوری که حتی منم از این کاراش باخبر نشدم… تا بعد ازشهادتش!

خط

 

با شهید نصر به مشهد رفته بودیم . ایشاناز شب تا صبح در حرم گریه میکردند .

فردای آن از شهید نصر سوال کردم :

خب انشاالله شفای خودت را گرفتی؟

ایشان با کمال خوشرویی گفت: من شفانخواستم.

 با تعجب پرسیدم پس چه خواستی؟

شهید نصر با خنده پاسخداد: من از خدا شهادت خواستم و امام رضا (ع)را شفیع قرار دادم.

 

خط

در عملیات مرصاد در یک نبرد تن به تن درمنطقه مریوان به شدت مجروح شده بود.
ترکشی داشت که تا لحظه شهادت در بدنش مانده بود و دائم در گردش بود حتی بگونه ای بود که از کمر درد توان بلند شدن و نشستن را نداشتند و خیلی برایش مشکل ساز شده بود که پزشکان ترجیح داده بودند به خارج برای مداوا بروند اگر در ایران درمان می شد احتمال قطع نخاع وجود داشت.
اما مهم ترین موضوع این بود که همسر مجروح من شیمیایی شده بود و این رنج مضاعفی برایش بود. آن ترکش ها درد و رنجی که داشت باعث شده بود که پزشکان به شیمیایی شدن ایشان توجه نکنند.
از طرفی علایم خاص و مشهودی هم بر روی بدن وجود نداشت. در حدود سه الی چهار سال قبل از شهادت، علایم درونی ظاهر شد و روز به روز بیشتر وخیم تر می شد. اوچندین مرتبه تحت عمل جراحی قرار گرفت و متاسفانه بهبودی حاصل نمی شد.
در روزهای آخر جسمشان نحیف شده بود و داروها دیگر تاثیر نمی گذاشت. شیمی درمانی دیگر جواب نمیداد و پزشکان اعلام کردند که ایشان را به منزل ببرید که سرانجام امیر سرتیپ محمد جعفر نصر اصفهانی در روز 19 آبان سال 1375 به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *