کربلا رفتن بس ماجرا دارد
در عملیات محرم ،چند نفر از بچّه ها آن طرف رودخانه «دویرج». مجروح شده بودند. یکی از بچّه ها به نام مصطفی مطلبی (در عملیات های بعدی شهید شد.) رفته بود کنار این چند نفر مجروح و همانجا مانده بود ، بی سیم زد به ما که چند نفر از بچّه ها زخمی شدند و نمی تواند حرکت کنند و اینجا ماندند. منطقه هم ناامن است، به هر طریقی هست بیایید و مجروحین را ببری.د ما گفتیم:« شما همانجا بمانید تا هوا تاریک شود .» چون در دید دشمن بودیم، نمی توانستیم روز برویم. چند ساعتی گذشت. دیدیم مصطفی چند تیوپ و تخته چوب پیدا کرد و آورد گفت: «بیایید اینها را به هم ببنیدیم.» بستم و قایقی درست کردیم و شب از آب عبور کردیم رفتیم و این چند نفر برادر زخمی را آوردیم. شب بود تا جایی که می دیدیم منطقه را گشتیم و کسی را پیدا نکردیم. ما فکر کردیم که مجروحی باقی نمانده است. در نقطه ی رهایی، دو الی سه روز مانده بودیم ،که یک شب صدای ناله ای به گوشمان رسید .حالا نمی دانستیم از کدام طرف است. هوا که روشن شد، رفتیم اطراف را گشت بزنیم تا ببینیم صدای ناله ی دیشب از کجا می آمده و چه کسی مجروح شده نزدیک رودخانه، فاصله بین رودخانه و محل استقرارمان دو نفر زخمی ،یکی نزدیک رودخانه و یکی با فاصله ای دورتر افتاده بودند. وقتی رسیدیم بالای سرشان، دیدیم یکی پایش تیر خورده و شکسته و یکی هم چشمانش ترکش خورده و جایی را نمی دید تعجّب کردیم که این دو برادر چطور از آب عبورکردند، مسیری حدود 6 الی 7 کیلومتر را آمده بودند آن هم تشنه و گرسنه و با این وضعیت و خودشان را تا اینجا رساندند؟ برادری که پایش شکسته بود از گردان خودمان بود. ماجرا ی آنها را جویا شدیم، گفتند:« که در میدان مین عراقی ها جا ماندند و ما آنها را ندیده بودیم. آن برادری که چشمانش ترکش خورده، جایی را نمی دید و آن یکی که در منطقه در حال پیدا کردن راهی برای برگشت بوده، آن نابینا را می بیند .بنابراین برادر مجروح نابینا آن یکی را کول می کند و با راهنمایی برادر پاشکسته، 6 الی 7 کیلومتر از میان جنگل و رودخانه عبور می کنند تا می رسند این طرف آب ، برادر پاشکسته تا نگاهش به من افتاد، ابتدا کمی عصبانی و ناراحت شد که چرا آنها را جا گذاشتیم، بعد وقتی ازش پرسیدیم که حالت چطور است، با ناله گفت:« این کربلا رفتن بس ماجرا ها دارد» و ایشان کسی نیست جز آقای جبل عامری.
راوی: عباس مطلبی ، اسناد شفاهی