شهید مدافع حرم سید سجاد حسینی
( برای دریافت پوستر در ابعاد و کیفیت اصلی کلیک کنید )
شهید مدافع حرم سید سجاد حسینی
زندگی نامه:
شهید مدافع حرم سید سجاد حسینی فرزند یکی از جانبازان دفاع مقدس بود و در خانوادهای ایثارگر رشد کرد. او در ادامه زندگی با سعیده سادات حسینی فرزند شهید سیدباقر حسینی ازدواج میکند و همراهی و همسری این دو باعث میشود خانوادهای دوستدار و مدافع اسلام ناب محمدی تشکیل بدهند. چنانکه وقتی موسوم دفاع از حریم اهلبیت از راه میرسد، سید سجاد درنگ نمیکند و راهی میشود. محمدپارسا متولد ۷ فروردین ماه سال ۱۳۹۰ است. زمان شهادت پدرش چهار سال داشت. کوچک بود و از مأموریت پدرش چیزی نمیدانست. ۹ آبان ماه ۱۳۹۴ سجاد در سوریه به شهادت رسید. گویا او و دوستانش شب در کمین داعشیها میافتند. سید سمت راست بدنش از سینه تا پهلو مورد اصابت چندین گلوله قرار میگیرد و به شهادت که آرزوی دیرینهاش بود میرسد. سید سجاد در تاریخ ۱۳ آبان ماه سال ۱۳۹۴ با استقبال پرشکوه مردمی در گلزار شهدای محله دینان از شهر درچه اصفهان به خاک سپرده شد.
پدر و مادر عزیزم چه بگویم
حلالم کنید.
پدرم اگرچه برای سربلندی اسلام و نظام جمهوری اسلامی قسمتی از سلامتی خود را هدیه کردی و هم اکنون فرزندت را از شما می خواهم و ملتسمانه خوستارم که همسر و فرزندم را هیچگاه تنها نگذاری و پشتیبان آنها باشی و نگذاری لحظه ای تنها بمانند و اگرچه مال و سرمایه دنیا به کسی وفا نکرده است تمام سرمایه ام تقدیم همسر و فرزند عزیزم گردد و پدر نگذار حقشان پایمال شود و مادرعزیزم گرچه درد دنیا را تا این لحظه زیاد کشیدی امیدوار هستم تا ابد کنار پدرم به خیر و خوشی زندگی کنی و زندگی خوبی را برای همسر و فرزندم و برادرانم و خواهرم ایجاد نمایید.
سیدسجاد
در پایان از همسرعزیزم می خواهم مرا حلال کند و از فرزند عزیز وعزیزتر از جانم می خواهم اولا مرا حلال کند دوم فردی پاک و مفید برای جامعه باشد و هرگز مادرش را تنها نگذارد. همسرم و فرزندم اگرچه موقعیتی پیش نیامد تا بتوانم درخدمتتان باشم و بتوانم حق پدری و همسری داشته باشم اما ازخداوند در این لحظه می خواهم که همیشه پشتیبان و یاورتان باشد و مشکلات و سختی های دنیا برایتان آسان شود و اکنون همسرعزیزم اگرچه نمیتوانم درد دلم را بگویم و گرچه بغض یتیمیت تا ابد در گلویم هست وگرچه بادعای پدرعزیزمان که در راه اسلام به شهادت رسید عاقبت به خیر می شوید. ان شالله خواستار این هستم که حافظ دین و قرآن و همیشه دعاگوی رهبرعزیزمان باشید.
کوچک وخاک پای شما سیدسجاد
گفتگو با همسر شهید مدافع حرم سید سجاد حسینی:
پدر شهیدم، داماد مدافع حرمش را در آغوش گرفت ، حرف های ناتمام محمدپارسای ۵ ساله با پدرش
سعیده سادات حسینی می گفت: عزمش را جزم کرده بود تا برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه برود و دائم از من می خواست تا برایش دعا کنم سربلند برگردد.
به گزارش اصفهان شرق، برخی مهمانی ها خیلی به جسم و جان آدم می نشیند، آن هم زمانی که دعوت کننده از جمله افرادی باشد که این روزها برای همه زنان امروزی الگوست. قرارمان حضور در منزل شهید مدافع حرم بود ولی نمی دانستم میهمانان چه کسانی هستند و اصلا قرار است با چه هدفی در منزل شهید حاضر شوم ولیکن نه گفتن به این دعوت برای من که عاشق بودن در کنار خانواده شهدای مدافع حرم بود کمی دشوار به نظر می رسید.
قلبم برای حضور در منزل شهید زودتر آماده شد و پایم راه بلد حضور در کنار زنانی بود که صبر و ایثارشان را به راه حرم خواهر سالار کربلا داده بودند.
زمانی که وارد منزل شهید شدم، چهره های ناآشنا ولی آشنا نظر من را به خود جلب کرد، زنانی که هر یک مصداق زیبای بودن در کنار رزمندگان دلاور اصفهانی را بر صفحه قلبشان جای داده بودند تا بتوان در کنارشان روایت یک زندگی معمولی که نقش های اولش بچههای دهه شصت هستند را به تصویر کشید.
*بله مهمان ها همسران شهدای مدافع حرم اصفهان بودند که امروز سعادت دیدار آنها را داشتم.
مصاحبه برخی همسران شهدا را در رسانه های مختلف دیده بودم و گاها برخی از آنها را چندین مرتبه در ذهن مرور می کردم تا ازخودگذشتگی این سرو قامتان زن ایرانی، برایم ملموس تر شود.
آبان ماه ۹۴ و حس و حال معنوی، تشییع شهید مدافع حرمی از دیار درچه، ذهن کوچک من را آرامش خاصی بخشیده بود و گویا شرایط دفاع از حریم اهل بیت فراهم شده تا اثبات شود «هنوز هم میتوان شهید شد». همین!
روایت شجاعت های سید سجاد حسینی را از بچه های درچه و خمینی شهر بارها شنیده بودم و همه این ها زمینه ای شد تا از خواهران میهمان، سراغ همسر شهید حسینی را بگیرم….
*با دیدن سعیده سادات حسینی و فرزندشان محمد پارسا این جمله شهید آوینی در ذهنم نقش بست که می گفت: به «زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند.
نگاه آرام همسر شهید و لبخند زیبایش برایم فرصتی را سبب ساخت تا اجازه همراهی با خاطرات ایشان در زندگی چندین ساله وی با سید سجاد حسینی را داشته باشم.
در این دیدار آنچه که بیش از همه نمود داشت شکوه صبر و صلابت بود. معنای صبر و استقامت؛ در چشمان صبور همسری که با غرور می گفت: «سید سجاد با همه فرق داشت» بوضوح یافت میشد.
همسری که با افتخار نام همسرش را صدا میزد و به نرمی انگشتان خود را در لابه لای موهای محمد پارسای ۵ ساله یادگار همسرش، فرو می برد تا محمد آرام گیرد.
آنچه میخوانید روایت یک دلدادگی تمام عیار است. در این مرقومه عاشق و معشوق هر کدام سرجای خودشان نقش بازی میکنند و من امروز سعادت نوشتن بخشی از دنیای خاطرات سعیده سادات و سید سجاد حسینی را دارم.
نقش اول مصاحبه امروز من بچه های حماسه ساز دهه شصت هستند که عشق سرشارشان به عمه جانم زینب، تابلوی عاشقی به سبک مدافعان حرم را بر ستون استوار زندگی شان نصب کرد.
خانم حسینی از آبان ماه ۹۴ و شروع دوری از همسری شجاع، فداکار و مهربان حرف میزد و در پایان همه صحبت هایش سید سجاد را گل سرسبدی معرفی کرد که به چیزی جز شهادت لیاقتش نبود.
شهید سید سجاد حسینی اولین شهید مدافع حرم از گروه توپخانه ۱۵ خرداد است که در نبرد با تروریستهای تکفیری در سوریه به فیض شهادت نائل آمد و ۹ آبان مراسم وداع این شهید با مردم شهید پرور اصفهان بود.
*دهه شصتی هایی به رنگ ایثار و دفاع
سعیده سادات از خودشان گفت و زندگی چندساله ای که در کنار سید سجاد به زیبایی تمام سپری شد…
سید سجاد متولد سال ۶۲ از درچه بود و از ۲۱ سالگیش وارد زندگی من شد و در تاریخ ۲۳ شهریور ۱۳۸۳ عقد کردیم. شروع زندگی مان در تاریخ۷ فروردین ۱۳۸۶ بود و برایم تاریخ زیبا و به یادماندنی سبب ساخت به نحوی که دست روزگار تاریخ تولد فرزندمان را در همین روز و ماه از سال ۹۰ رقم زد.
خانم حسینی با اندک تبسمی گفت: روزی که محمد پارسا به دنیا آمد به سجاد گفتم که می خواهم پسرت را برای شهادت در رکاب امام زمان(عج) تربیت کنم و در آن لحظه سید سجاد لبخندی زیبا زد و گفت: انشالله ….. و خودش داوطلب حضور در دفاع از حرم شد و رفت….
* دختر شهیدی که امروز مهر همسر شهید را بر پیشانی زد
سعیده سادات فرزند شهید سید باقر حسینی بود و از بچگی عادت داشت تا روز پدر و هر پنج شنبه ها را کنار مزار پدرش برود و با بازگو کردن حس و حال امروزش گفت: با سید سجاد همیشه به گلزار شهدای دینان می رفتیم و جالب بود که همسرم به پدر شهیدم عشق می ورزید و دائم می گفت خوش به سعادت کسی که قبرش کنار مزار پدر شهیدت باشد.
او به آرزویش رسید و بعد از شهادتش به پیشنهاد دائی ام کنار قبر پدرم به خاک سپرده شد و همسرم با پدرم در یک قبر به صورت اتفاقی قرار گرفتند به نحوی که مردم محل با قرار گرفتن شهید در قبر پدر شهیدم، می گفتند «سید باقر داماد مدافع حرمش را در آغوش گرفت.»
*ماموریتی برای دفاع از حرم
از همسر شهید نحوه اعزام شهید و چگونگی رفتنش را جویا شدم و او با صدایی محکم ولی با اندکی مکث افزود: خیلی به ماموریت کردستان می رفت و در زمان شهادت شهید جانثاری کنار فرمانده اش بود و مقداری از خاک محل شهادت شهید را برای تبرک برداشت و به خانه آورد…. از همان روزها نگاهش به شهادت جور دیگری بود و عزمش برای دفاع جدی…
به من نگفته بود که قرار است به سوریه رود و خودش در تکاپوی رفتن بود. اصلا در فکرم رفتن سید سجاد به سوریه را مرور نمی کردم که بخواهم در موردش با او صحبت کنم ولی او ۶ ماه بود درخواست رفتن را داده بود و شاید حس می کرد که دیدار آخرمان در این دنیا شب اعزامش است زیرا سه بار در حین رفتن می خواست چیزی را به من بگوید و نگفت…..
او ادامه داد: وقتی ساکش را بستم دیدم کتاب های دیدبانی اش را برداشته و دائم به من می گفت دعا کن سربلند برگردم و در ماموریت خود، اندک اشتباهی نداشته باشم…
از سر شب، در سررسید مطالبی می نوشت و اجازه نمی داد بخوانم تا اینکه با دیدن گذرنامه اش فهمیدم ماموریت اینبارش سوریه است و دست نوشته های امشبش وصیت نامه سید….
همسر شهید گفت: بغض گلویم را گرفته بود و نمی توانستم صحبتی داشته باشم، دم در که رفت سه مرتبه او را از زیر قرآن رد کردم تا همسرم به سلامت از ماموریتش نزدمان آید……..تقدیر جور دیگر رقم زد.
خانم حسینی از منزل جدید این گونه گفت: بعد از یازده سال تازه وارد منزل جدیدمان شدیم و هنوز وسایل منزل را سرجایشان قرار نداده بودم. سجاد موقع رفتن گفت: خدا را شکر که سقفی بالای سر شما و محمد پارسا آمد تا در نبود من اجاره نشین نباشید ولی سعی کنید سالن پذیرایی را سر و سامانی دهید زیرا قرار است مهمان هایی داشته باشید و دیگر ادامه نداد…… او بوی شهادت را حس می کرد و می دانست منزل جدیدمان قرار است مملو از مهمانانی شود که بعد از شهادتش به دیدار ما خواهند آمد.
*علاقه به فرزندش او را از دفاع داوطلبانه باز نکرد
همسر شهید از علاقه همسرش به محمدپارسا صحبت می کرد و تاکید داشت: حتی یک مرتبه صدایش را بر روی محمد پارسا بالا نبرد و علاقه عجیبی به فرزندمان داشت ولی از همرزمانش شنیدم که داوطلب شده بود که در نقطه ای حساس و سخت حاضر شده و تیری هم آغوش سینه اش شود و لباس شهادت را برتن کند.
دو ساعت قبل از حرکت به عملیات به من زنگ زد و گفت در محاصره هستیم، برایمان دعا کنید…. آن آخرین تماس تلفنی همسرم قبل از شهادت بود که صدایش هنوز گوشم را نوازش می کند.
*باورم نمی شد که سید سجادم شهید شده است
به درخواست سید سجاد دانشگاه رفتم و در حال حاضر دانشجو هستم، صبح روز ۱۱ آبان ماه بود که از خانه به سمت دانشگاه خارج شدم، بنر شهید دائی تقی را که دیدم ناخودآگاه از خدا برای همسر شهید طلب صبر کردم.
در بین کلاس بود که با دیدن تماس های بی پاسخ گوشی کمی دلواپس شدم…….آخر من مسافری در آن سوی مرزها داشتم و این دلواپسی من را بیشتر می کرد…
در راه رفتن به درچه با تماس دوست سجاد مواجه شدم که به من گفت، آیا خبر تیر خوردن سید سجاد درست است…. به شدت پایم را بر ترمز ماشین زدم و توان صحبت نداشتم… وقتی دوست سید سجاد متوجه شد که من بی خبر از همه جا هستم، ادامه داد که شنیده است دست سجاد تیر خورده و همین…..
دلواپسی ام کم تر شد و به راهم ادامه دادم ولی زمانی که به درچه رسیدم، نگاه دائی ام با من صحبت از پرواز کبوتر عزیزم سید سجاد به آسمان بود……
بله سید سجاد حسینی همسر مهربانم در دفاع از حرم به شهادت رسید و دیدار آخرمان در روز ۱۳ آبان ۹۴ رقم خورد
*وظیفه ام تربیت یادگار پاسدار شهید است
خانم حسینی ادامه داد: مهم ترین رسالت این زمانم تربیت فرزندش به نحوی که خودش می خواست، می باشد و از سید سجاد می خواهم که پا به پایم باشد و در لحظات سخت برایم دعا کند. عشق سید پسرش بود و از خدا می خواهم که بتوانم عشق شهید مدافع حرم را برای یاوری امام خامنه ای و حضور در لشگر امام زمان(عج) تربیت کنم.
*محمد پارسای ۵ ساله با عکس پدر حرف می زند
همسر شهید در پایان مصاحبه امروز، از دلتنگی های فرزندش این گونه بیان کرد: محمد پارسا هر روز بهانه پدر را می گیرد و برخی شب ها در حالی که قاب عکس پدرش را در آغوش می گیرد، خوابش می برد ولی او یادگار مدافع حرم است و برای لحظه ای دلتنگی اش از نبود پدر را با کسی درمیان نمی گذارد….. پسرم صبور است و می داند پدرش برای دفاع از حریم بانویی رفته است که در عاشورا جز زیبایی ندید…..
*انتظار همسر شهید از جوانان
جوانان برای ظهور امام زمان(عج) دعا کنند و عملشان به گونه ای باشد که قلب آقا غصه دار نشود. خاطره شهدا برای همیشه زنده و جاوید است و امیدوارم همه با خواندن خاطرات و وصیت نامه شهدا، درس زندگی و ایستادگی را به بهترین شکل دریافت کنند. قطعا همسران رزمندگان مدافع حرم مشوق اصلی مرد خانه هستند و اداره زندگی در نبود همسرانشان بر دوش آنهاست، به یقین می توان گفت که استقامت همسران رزمندگان، باعث دلگرمی بیشتر آنها برای حضور در سوریه می شود وآنچه دوری و فراق را آسان می کند، عنایت حضرت زینب به زندگی است.
امروز بازگو کردن خاطرات شهدای مدافع حرم و ایستادگی همسرانشان نمونه ای زیبا از رویدادی بزرگ در تاریخ ایثار و شهادت ایرانیان است و من امروز در بیان شیوا و رسای همسر شهید سید سجاد حسینی این را به وضوح یافتم.
سلام بر سید سجاد عزیز
من و ایشان هم دوره ای در تبریز سال ۸۱ بودیم
ان شاالله شفاعت خواه ما هم باشند