1

صبح روز عملیات محرم ،به اتفّاق حاج رضا حبیب اللهی و دو نفر دیگر از برادران و بی سیم چی با یک دستگاه جیب میول ،عازم خط مقدّم شدیم و قصد حاج رضا بررسی وضعیت و ساماندهی امور بود. او دست راستش قطع شده بود و با دست چپ رانندگی می کرد . به سرعت حرکت می کرد و آتش هم در منطقه زیاد بود. یکی از برادران گفت : «کمی آهسته تر، مواظب باشید» .حاجی با شنیدن این حرف ترمز زد و گفت : شما همین جا بایست، ما بر می گردیم. در خط مقدّم که هنوز خاکریز تمام نشده بود زیر آتش سنگین دشمن حرکت می کرد، حتی جلوتر از خط می رفت و به گلوله های تانک اعتنایی نمی کرد. در این حال من یک کلمه به ایشان گفتم : حاج رضا چند دقیقه بریم توی سنگر تا حجم آتش کم شود.» ایشان با لحنی عصبانی گفت :« اگر می ترسید شما هم بمانید همین جا» .
راوی: علیرضا صادقی
کتاب: عاشق صادق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *